امّا نقض عهد و میثاق پدیدهای است با ماهیّتی کاملاً متفاوت. محرّک درونی افرادی که تحت نفوذ نقض عهد قرار گرفتهاند صرفاً آن نیست که هر راهی را که برای کامروایی شخصی خود و یا کمک به اجتماع مقتضی میدانند آزادانه دنبال کنند، بلکه این افراد علناً با عزمی جزم و مهارنشدنی، با توسّل به هر وسیلۀ ممکن، با بیتوجّهی به زیانهای ناشی از عمل خود و بدون احترام نسبت به عهد وثیقی که هنگام پیوستن به آیین بهائی بستهاند، میکوشند تا ارادۀ شخصی خود را بر آن جامعه تحمیل نمایند. سرانجام نفس امّاره، نه تنها در زندگی خود آن شخص بلکه در زندگی همۀ نفوسی که به آسانی تحت تأثیر قرار میگیرند، به مرجعی مطاع تبدیل میگردد. همان طور که تجارب طولانی و دردناک گذشته آشکارا نشان داده است، مواهبی چون سوابق ممتاز خانوادگی، ذکاوت، تحصیلات، پرهیزکاری و رهبری اجتماعی میتواند در دو جهت متضادّ به کار رود، هم در جهت خدمت به بشریّت و هم در جهت ارضای حسّ جاهطلبی شخصی. در اعصار پیشین، زمانی که مشیّت الهی بر اولویّتهای روحانی دیگری تعلّق گرفته بود عواقب این قبیل سرپیچیها خللی در پیام اصلی هیچ یک از ظهورات متوالی الهی وارد نساخت. امّا در عصر حاضر به لحاظ امکانات وسیع و خطرات مهیبی که همبستگیِ جغرافیایی زمین با خود به ارمغان آورده است، تمسّک به مستلزمات وحدت و یگانگی محکّ جمیع ادّعاهایِ پایبندی به ارادۀ الهی و یا نتیجتاً، علاقهمندی به سعادت نوع بشر میگردد.